اَسوَد عَنْسى: عبهلةبن كعببنعوف[47] (غوث)[48] از تيره بنىعنس، ملقب به ذوالخمار و ذوالحمار[49]
وى از بزرگان يمن و بازماندگان خاندان شاهى بود[50] و در ميان مردم نجران، به ويژه مذحج، نفوذ بسيارىداشت.[51]از شرح حال اسود آگاهى اندكى در دست است. او در «كهف خُبّان» نزديك نجران، زاده و همانجا بزرگ شد.[52] دانا، كاهن[53]، سخندان و سخنران قوم بود.[54] شعبده مىدانست و كارهاى بسيار شگفتانگيز مىكرد و با گفتار و كردارش دل و دين مردم را مىربود.[55]
اعشى، شاعر بزرگ جاهلى، او را در قصيدهاى ستود و از وى جايزهاى بسيار گرانبها ستاند.[56]
منابع اسلامى[57] از ارتداد او سخن گفتهاند كه كاشف از سابقه اسلام وى است، با اين حال، دليلى بر مسلمانى او در دست نيست، بلكه تاريخ خلاف آن را ثابت مىكند. بلاذرى گفته است: پيامبر(صلى الله عليه وآله)به سال 11 هجرى جريربنعبداللّه بجلى را به سوى اسود فرستاد تا او را به اسلام فرا خواند; ولى وى نپذيرفت. همو مىافزايد: برخى از راويان چنين دعوتى را نيز انكار كردهاند.[58]
اسود چون موفقيت پيامبر(صلى الله عليه وآله) را در گسترش دعوت خود ديد به انگيزه دستيابى به حكومت نياكان، با ادعاى پيامبرى، خود را «رحمان يمن»[59] ناميد و اعلام داشت كه دو فرشته به نامهاى «سحيق» و «شريق»[60] بر او وحى مىآورند. وى تبليغات خود را پنهانى[61] آغاز و با گفتار دلفريب و كارهاى خارقالعاده مردم را جذب كرد تا آنكه بيشتر قبيله مذحج و شمار فراوانى از مردم نجران[62] بدو پيوسته و وعده رياستش دادند. سرانجام پس از بازگشت پيامبر از حجّةالوداع، دعوت خويش را آشكار كرد و در زادگاهش سر به شورش برداشت و در روز دهم شورش، نجران را تصرف كرد و والى پيامبر(صلى الله عليه وآله) را از آنجا بيرون راند. سپس ديگر شهرهاى يمن را يكى پس از ديگرى گرفت و به سوى صنعا پايتخت آن پيش رفت. شهربنباذام يا باذان[63] فرماندار ايرانى و مسلمان صنعا كه از جانب پيامبر(صلى الله عليه وآله) در اين مقام بود، به رويارويى او برخاست و در جنگ كشته شد و اسود در بيست و پنجمين روز شورش خود صنعا را تصرّف كرد و مرزبانه، همسر مسلمان و ايرانى وى را به زور به زنى گرفت.[64] به جز شهربنباذام، ديگر فرمانداران پيامبر(صلى الله عليه وآله) در يمن كه حدود 10 تن بودند، هيچيك به مقابله با اسود برنخاستند و او بهزودى بر سراسر يمن دست يافت و حكومتى يكپارچه و قدرتمند برپا كرد.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) چون از شورش اسود آگاه شد، ضمن نامههايى به فرمانداران خود در يمن كه از ترس اسود به مناطق كوهستانى پناه برده بودند، فرمان داد مسلمانان را متحد كرده، به پيكار اسود برخيزند. دولتمردان مسلمان ايرانى دربار اسود (فيروز و داذويه) كه مخاطب نامههاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بودند با همكارى قيسبنمكشوح و مرزبانه، شبانه اسود را كشتند.[65] شورش اسود از آغاز تا انجام سه تا 4 ماه به درازا كشيد و سرانجام در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله)به هلاكت رسيد.[66]
اسود در شأن نزول:
1. مفسران، نزول دو آيه از قرآن كريم را در شأن وى دانستهاند; به گفته ابوالفتوح رازى و ديگران[67]، وى نخستين كسى بود كه با ادعاى پيامبرى در پايان سال دهم هجرى، مردم را به سوى خود خواند و شمار فراوانى از نو مسلمانان، از دين برگشته و بدو پيوستند كه خداوند با نكوهش كار آنان فرمود: هركس از دينش بازگردد به زودى خداوند قومى را بياورد كه دوستشان بدارد و دوستش بدارند. در برابر مؤمنان، فروتن و در برابر كافران، سرسخت باشند. در راه خدا جهاد كنند و از سرزنش ملامتگران نهراسند:«يأَيّها الَّذينَ ءَامنوا مَن يَرتدَّ مِنكُم عن دينِهِ فَسوفَ يَأتِى اللّهُ بِقوم يُحبُّهُم و يُحِبّونَهُ أَذِلّة عَلىالمُؤمِنينَ أَعزَّة عَلى الكـفِرينَ يُجهدونَ فِى سَبيلِاللّهِ ولاَيَخافونَ لَومةَ لاَئِم ذلكَ فَضلُ اللّهِ يُؤتيهِ مَن يَشاءُ واللّهُ وسعٌ عَليم» (مائده/5،54); ولى چون اسود قبلا مسلمان نشده بود تا مرتد شناخته شود، اين سبب نزول با آيه سازگار نيست و شايد به همين جهت، مفسران ديگر آن را نقل نكردهاند.2. به نقل از طبرى و ماوردى، آيه 93 انعام/6 در پاسخ به ادعاى اسود نازل شد كه مدعى بود دوفرشته بر او وحى مىآورند: «و من أظلم ممّنافترى علىاللّه كذباً أو قال أُوحى إلىّ ولميوحَ إليه شىء و من قال سأُنزل مثل ماأنزل اللّه...= و كيست ستمكارتر از آنكس كه بر خدا دروغ مىبندد يا مىگويد: بر من وحى شده، درحالىكه چيزى به او وحى نشده باشد و آنكس كه مىگويد: به زودى نظير آنچه را خدا نازل كرده است نازل مىكنم». (انعام/6،93) همو از قتاده نقل مىكند كه آيه درباره اسود و مسيلمه نازل شده است.[68]
منابع
الاغانى; البدء و التاريخ; البيان و التبيين; تاريخ الامموالملوك، طبرى; التنبيه و الاشراف; جامعالبيان عنتأويل آى القرآن; جمهرة انساب العرب; روض الانف; روض الجنان و روح الجنان; فتوح البلدان; لسان العرب; المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام; النكت و العيون، ماوردى.محمد اللهاكبرى
[47]. جمهرة انسابالعرب، ص405; فتوحالبلدان، ص113; تاريخ طبرى، ج2، ص224.
[48]. جمهرة انساب العرب، ص405.
[49]. فتوح البلدان، ص113.
[50]. لسان العرب، ج9، ص27; روضالجنان، ج7، ص2.
[51]. تاريخ طبرى، ج2، ص430، 465; المفصل، ج4، ص191ـ192.
[52]. تاريخ طبرى، ج2، ص224.
[53]. همان; فتوح البلدان، ص113.
[54]. البيان والتبيين، ج1، ص359.
[55]. تاريخ طبرى، ج2، ص224; التنبيه والاشراف، ص255; روضالجنان، ج7، ص2.
[56]. الاغانى، ج9، ص141.
[57]. تاريخ طبرى، ج2، ص224، 253; البدء والتاريخ، ج5،ص154.
[58]. فتوح البلدان، ص113.
[59]. فتوح البلدان، ص113.
[60]. روضالانف، ج4، ص226; البدء والتاريخ، ج5، ص154.
[61]. تاريخ طبرى، ج2، ص252.
[62]. همان، ص224ـ225; المفصل، ج4، ص191.
[63]. روض الجنان، ج7، ص2.
[64]. همان، ص3; تاريخ طبرى، ج2، ص247ـ248; البدءوالتاريخ، ج5، ص153ـ154.
[65]. فتوحالبلدان، ص113ـ 115; تاريخ طبرى، ج2، ص247، 251ـ252; البدء والتاريخ، ج5، ص155.
[66]. تاريخ طبرى، ج2، ص252.
[67]. تاريخ طبرى، ج2، ص224; روضالجنان، ج7، ص1ـ3.
[68]. تفسير ماوردى، ج2، ص143ـ144; جامعالبيان، مج5، ج7،ص356.